Sunday, June 29, 2003

امروز، تمام مدت زير پوستم مورمور مي كرد. باور كن خيلي احساس مزخرفيه. نمي‌دونم. نكنه باز يكي رفته تو جلدم؟ ممكنه ام يكي داره بيرون مي‌آد. خبر ندارم.

ايليا


Saturday, June 28, 2003

بهش گفتم دوست ندارم.
اونم برگشت بغلم كرد،
انقد بوسيدم،
كه فهميدم اونم منو دوس نداره...

ايليا


Tuesday, June 24, 2003

یه ته استکان دیگه انداخت بالا. پاتیل پاتیل بود. چشاش جایی رو نمی‌دید. فقط حالیش بود که انقد بخوره که با لگد بندازنش بیرون. بندازنش پایین.
آدم خسّه می‌شه از این همه کثافتی که دورشه. خسّه می‌شه از این همه کثافتی که قاطیشه. از این کثافتی که خودشه.
رف لبه‌ی پنجره واسّاد، پایینو نیگا کرد و افتاد.

یه ته استکان دیگه انداخت بالا...

ایلیا


Sunday, June 22, 2003

اینا رو خونده، برگشته می‌گه تو disturbed ای! می‌گه اینا هر چی باشه Literature نیست! می‌گه اینا a paranoid's outrage اه! از همه بهترش اینه که می‌گه داری زور می‌زنی cool باشی؟! چی بگم والا...

ایلیا


Saturday, June 21, 2003

داری اینو می‌خونی؟


Friday, June 20, 2003

تو نمی‌تونی بفهمی ترس از چشاش یعنی چی. حتی نمی‌تونی بفهمی که چجوری آدم مسخ نگاهش می‌شه. یه جوری نگات می‌کنه که فک می‌کنی اگه یه کم بیشتر نگات کنه سوراخ می‌شی. باسه همینم هس که مجبوری یه کاری بکنی. البته من بیشتر خشکم می‌زنه. هیچ کاری نمی‌تونم بکنم. فک کنم بیشتر به خاطر ترسه. نمی‌دونم. شایدم قبلنا می‌تونستم کاری بکنم. اما چار روزه که افتاده این جا و بوش داره همه جا رو بر می‌داره و من می‌ترسم. می ترسم که چشاشو ببندم...

ایلیا


Wednesday, June 18, 2003

شکوفه‌های بادام را
گریزی از بهار نیست،
مرا
از عشق تو...

ایلیا


Monday, June 16, 2003

همین جور که نگاش می‌کردم و نگام می‌کرد،
بهش گفتم "تو عوضی‌ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم"
ولی بازم بر و بر داشت نگام می‌کرد.
منم زدم به سیم آخر و با مشت محکم کوبیدم تو دهنش.

فک کنم دندونش شکست که دهنش پر خون شد
ولی بازم داشت نگام می‌کرد.
نگاش بدجوری حال آدمو می‌گیره...

حالم که بهتر شد،
یه آینه‌ی جدید می‌خرم.

ایلیا


Sunday, June 15, 2003

بهش گفتم "کدومو می‌گی؟"
گفت "همونی که دامنش چین داشت." اصرار کرد که "برگشت نیگات کرد."
منم حرفشو باور کردم.

ایلیا


Saturday, June 14, 2003

بخورید همدیگه رو، بخورید...
تنها راهش همینه، نه؟

ایلیا


Thursday, June 12, 2003

من چت نیستم.
چت نیستم.
چت نیستم.
چت نیستم.
.
.
.

ایلیا


Wednesday, June 11, 2003

حالا اگه حالیش شد! انگار ولو شده باشی روی چمنا، زل زده باشی به آسمون. بعد بیاد بپرسه داری چیکار می‌کنی؟ بگی دارم آسمونو تماشا می‌کنم. بگه آها!!

ایلیا


روشن‌تر از خاموشی، چراغی ندیدم
و سخنی،
به از بی‌سخنی نشنیدم.

ساکن سرای سکوت شدم
و صدره‌ی صابری درپوشیدم.

مرغی گشتم؛
چشم او از یگانگی
پر او از همیشگی
در هوای بی‌چگونگی می‌پریدم.
کاسه‌ای بیاشامیدم که هرگز،
تا ابد،
از تشنگی او سیراب نشدم...

بایزید


Tuesday, June 10, 2003

نه این که بخوام مال خودم باشه، نه... فقط می‌خوام درس حسابی ببینمش. فک کنم دلم بخواد لمسش کنم یا حتی نوازشش ام بکنم.

بیشتر از همه اون چشاشه. یه جوریه. زل زده به تو ها! ولی انگاری داره پشت سرتو نیگا می‌کنه. انگار اصلا حواسش نیس که تو ام آدمی.

همچی که دو قدم می‌رم طرفش، می‌دوه و تو تاریکی زیر ماشینا گم می‌شه...

ایلیا


Monday, June 09, 2003

بهش می‌گم چته؟
نیگام می‌کنه و می‌خنده
یعنی که چتم!

منم می‌زنم زیر آواز
آوازی که نه تو بفهمی
نه اون بی‌معرفتی که قبلا می‌فهمید...

ایلیا


Sunday, June 08, 2003

روز. بیرونی. (نمای نزدیک)
تصویر به سرعت از روی صورت مردی می‌گذرد.

روز. بیرونی. (نمای باز)
جاده. در کنار آن تا چشم کار می‌کند صحراست.

روز. بیرونی.
مرد با لباسی ژنده به سبک و سیاق هیپی‌ها در حال راه رفتن است. در میان جاده قدم می‌زند. وسایل چندانی ندارد. کوله پشتی مانندی که آن هم شاید خالی باشد. صورتش را حالا بهتر می‌توان دید. صورتی جوان و سپید که در این لباس، مضحک می‌نماید. بی‌هدف ولی رو به جلو راه می‌پیماید.

روز. بیرونی.
پروانه! پروانه‌ای سپید که معلوم نیست از کجا راه به این بیابان برده. بی‌اعتنا به حضور جوان، در مسیر جاده با آرامش قابل توجهی جست و خیز می‌کند.
جوان می‌ایستد. شاید برای خستگی در کردن، ولی با نگاه پروانه را دنبال می‌کند. هیچ صدایی به گوش نمی‌رسد.

روز. بیرونی. (نمای نزدیک بر روی پروانه)
صدای ماشین. صدای ترمز شدید و برخورد. (چند لحظه سکوت)
صدای دوباره‌ی ماشین.

روز. بیرونی. (نمای نزدیک)
پروانه بر روی صورت جوان می‌نشیند.

ایلیا


این جا!

ایلیا