Wednesday, December 31, 2003

هایکوی خستگی

چراغ‌های بدقیافه
به سرعت از کنارم می‌گذرند.
چشم‌هایم را می‌بندم.

ایلیا


Friday, December 26, 2003

حالا تو هم بزن
چنان که سقف کاه‌گلي خانه‌ام
بر سرم فرو ريزد.
بزن چنان که...
هه!

چه غلطي مي‌کني؟
حواست هست؟
خاک بر سرمان مي‌کني و
حواست نيست انگار
که گيسوان مادرهايمان
تحمل اين همه خاک و خل را ندارد...

هه!

حتما شکر هم بکنيم
که کاه‌گل
کمتر از تيرآهن درد دارد.

ايليا


Sunday, December 14, 2003

هایکو

گرماگرم سخن
نگاه می‌کنم انگشتانت را،
کودکانه!

ایلیا


Saturday, December 13, 2003

- مشتتو باز کن ببینم! واسه‌ی چی آخه دستتو بستی؟
دستشو که باز کرد، کف دست کوچولوش یه زخم کوچولوتر شده بود ولی صداشو نمی‌خواس دربیاره.
واسه‌ی همین ام ازش نپرسیدم که با دستش چیکار کرده. دستشو بوسیدم که خوب شه و محض اطمینان یه چسب کوچولو ام زدم.
وقتی داشت می‌رفت به علامت قدرشناسی از این که نپرسیدم چه غلطی کرده یه دونه بوس گنده‌ام کرد و سرشو انداخت پایین و رفت پی کارش!

ایلیا


Thursday, December 11, 2003

کبریت را با دود سیگار خاموش کرد و پرتش کرد طرف سطل زباله‌ی کوچک کوشه‌ی اتاق. کبریت نیم سوز با لبه‌ی سطل برخورد کرد و افتاد قاطی آت و آشغال‌های دیگری که دور سطل پخش و پلا شده بودند. یک کبریت دیگر روشن کرد و همان طور روشن پرتش کرد طرف سطل. این دفعه درست توی سطل افتاد. جذب دود باریکی شد که کبریت خاموش شده راه انداخته بود. پکی به سیگارش زد و خاکسترش را تکاند توی لیوان چای تقریبا خالی کنار دستش.
نگاهی به جزوه‌ی فتوکپی شده‌ی روی تخت انداخت که علائم خوانده شدن از سر و رویش پیدا بود. پک دیگری به سیگارش زد و نگاهش را از روی جزوه برداشت. بوی گند پلاستیک سوخته اتاق را برداشته بود.
روسری‌اش را نصفه نیمه سرش کرد و از اتاق بیرون زد.

ایلیا


Monday, December 08, 2003

خواب دیدم که بیدار شدم از خوابی که داشتم می‌دیدم و نشستم ولی نشسته ام هنوز خواب می‌دیدم. خواب این که نشستم پای کامپیوتر و دارم یه چیزی تایپ می‌کنم.
فردا صب که بیدار شدم، حتما نیگا می‌کنم ببینم چی نوشتم...

ایلیا


Wednesday, December 03, 2003

هایکوی شبانه

طوفان پاییزی؛
پر می‌کشد از دستانم
دستمال کاغذی.

ایلیا