Thursday, December 11, 2003

کبریت را با دود سیگار خاموش کرد و پرتش کرد طرف سطل زباله‌ی کوچک کوشه‌ی اتاق. کبریت نیم سوز با لبه‌ی سطل برخورد کرد و افتاد قاطی آت و آشغال‌های دیگری که دور سطل پخش و پلا شده بودند. یک کبریت دیگر روشن کرد و همان طور روشن پرتش کرد طرف سطل. این دفعه درست توی سطل افتاد. جذب دود باریکی شد که کبریت خاموش شده راه انداخته بود. پکی به سیگارش زد و خاکسترش را تکاند توی لیوان چای تقریبا خالی کنار دستش.
نگاهی به جزوه‌ی فتوکپی شده‌ی روی تخت انداخت که علائم خوانده شدن از سر و رویش پیدا بود. پک دیگری به سیگارش زد و نگاهش را از روی جزوه برداشت. بوی گند پلاستیک سوخته اتاق را برداشته بود.
روسری‌اش را نصفه نیمه سرش کرد و از اتاق بیرون زد.

ایلیا