Sunday, November 09, 2003

امروز یه کشف مهم کردم! البته امروز امروز که نه، شاید دیروز، شایدم پریروز... این داستان "در جستجوی قطعه‌ی گم شده" مال سیلورستاین رو خوندین؟ راستیتش من تا حالا فک می‌کردم این بابا راس گفته، یعنی یه جورایی داستانه باید همینجوری تموم شه، یعنی راستشو بخوای با منطقم جور در می‌اومد.
پریروز داشتم یه کلیپ Flash تماشا می‌کردم که یه بابایی از رو داستان همین بنده خدا ساخته. ته داستان رفیقمون که می‌بینه نمی‌تونه آواز بخونه، بی‌خیال قطعه‌ی گم شده‌اش می‌شه و می‌ره دوباره دنبال قطعه‌ی گم شده بگرده... این جاس که من به شهود رسیدم!
البته خیلی ام شهود نیس. یه استنتاج ساده‌ی منطقیه. مگه نه این که دنبال قطعه‌ی گم شده گشتن، از داشتن قطعه‌ی گم شده (!) قشنگ‌تره؟ خب یعنی نمی‌شه آدم هم در حال گاز زدن یه قطعه‌ی گم شده‌ای باشه، بعد ام هنوز یه قطعه‌ی گم شده داشته باشه؟
آها! داری منظورمو می‌فهمی، ها؟! البته منظورم تعدد زوجات نیست صد در صد! نکته همین جاس:
نکته‌اش اینه که وقتی یه قطعه‌ی گم شده پیدا می‌کنی، هنوز ام یه قطعه‌ی گم شده داری. نه این که تو فقط داشته باشی، یعنی حالا دوتائی‌تون رو هم یه قطعه‌این و یه قطعه‌ی گم شده دارین.
اسم اون قطعه‌ی گم شده هه ام "سعادت"ه!

سخت شد؟

ایلیا