Friday, March 26, 2004

دستمو دراز می‌کنم و یقه‌اتو می‌گیرم. واسه‌ی همین این جایی، نه؟ نمی‌دونم. اگه‌ام تو واسه‌ی این این جا نباشی، من واسه‌ی همین این جام.
البته شاید فرق کنه. خواستن تو با خواستن من. حتی بودن من با بودن تو! نمی‌دونم. یعنی حق گرفتن یقه‌اتو ام ندارم؟ بودن تو به خاطر بودن منه. یا بودن من به خاطر بودن تو؟ نمی‌دونم.
قیافه‌ام همیشه تو آینه وسوسه کننده می‌شه. یه بار باید امتحان کنم واقعا!

ایلیا


Friday, March 19, 2004

هایکو

تکان نمی‌خورد
ایستاده در میانه‌ی طوفان
درخت کهن‌سال

ایلیا


Tuesday, March 16, 2004

دستت را بر می‌دارم و روی سینه‌ات می‌گذارم. انگار که خیلی وقت است. انگار که خیلی وقت است این جا خوابیده باشی. کنارت دراز می‌کشم. می‌میرم... دراز می‌کشم و می‌میرم تا اول صبح با بوسه‌ای بیدارم کنی از این رویا. از این کابوس رویاوار.

ایلیا


Friday, March 12, 2004

هايكوي كامپيوتري

بوق نمي زند، يعني
خراب شده اين مودم مسخره
و تنهايي...

ايليا


Monday, March 08, 2004

با این که از سر تا پامون شبیه همه،
تنها دلیل بوکوفسکی نشدن من
می‌تونه این باشه که این جا
- تو مملکت اسلامی -
بطری ویسکی رو دس هر بی‌سر و پایی نمی‌دن!

ایلیا


Monday, March 01, 2004

هایکو

سنگینی می‌کند
صورت خواب گرفته‌ام
بر دستانم

ایلیا