شمال رفتن هول هولكي و الكي الكي آخه اصلا خوش ميگذره؟!
ايليا
نترسیها! حالا کچل کفتربازت را گرفتهاند و میخواهند سر به نیستش کنند و باز میترسی. آخر شده کلاغه به خانهاش برسد و نیش آن کچل تا بناگوشش باز نباشد؟ شده؟
همهشان عین هماند. تا حالا یک جفتشان را دیدهای که با هم فرق کنند؟ از دور که میآیند، هر کدامشان یک معما ست. با ژستهای مخصوص خودش. هر کدامشان را که نگاه میکنی، توی چشمت میزند. بس که زیاد است. بس که زیادند. ولی نزدیک که میآیند! نزدیک که میآیند، وقتی تنهای به تو میزنند و بیتفاوت دور میشوند، دور میشوند، دور میشوند... تازه میفهمی چقدر شبیه هماند. تازه میفهمی چقدر شبیه تو اند.
مسخره نیس که دلت اندازهی همهی دنیا گرفته باشه، دلت اندازهی همهی دنیا تنگ باشه، اون وخ هیچی گفتنت، نوشتنت نیاد؟
با شیطونی میگه "گوشتو بیار جلو تا بهت بگم"
حالا که چه؟
حاجی بهم گفته بود سرتو بپا، کلاتو محکم بچسب.