Thursday, July 29, 2004

بند نمی‌آید. خون ریزی‌اش بند نمی‌آید و تقصیر تو هم نیست که استکان شکست. گاهی آن قدر استکان را فشار می‌دهی که زیر فشار انگشتانت خرد می‌شود. دفعه‌ی اول و دوم که نیست.
مغزم خون ریزی می‌کند...


Thursday, July 22, 2004

خواب خوب

به بوسه می‌گیرم
صبح‌تر که بیدار شوم
گل‌گونه‌ات را

ایلیا


Tuesday, July 20, 2004

هایکو

شب هنگام
شستشو می‌دهم
دلتنگی نیم‌روز را.


Tuesday, July 13, 2004

هایکو

روی چمن‌ها
اسپرانتو می‌خوانم،
حشرات کوچک هم!


Sunday, July 11, 2004

هایکو

باران تند.
خیس شده پیرمرد
لابد


Friday, July 02, 2004

هایکو

جه پر شتاب می‌گذرند؛
گونه‌ام را به نوازش می‌گیرد
نسیم...