همین جور که نگاش میکردم و نگام میکرد،
بهش گفتم "تو عوضیترین آدمی هستی که تا حالا دیدم"
ولی بازم بر و بر داشت نگام میکرد.
منم زدم به سیم آخر و با مشت محکم کوبیدم تو دهنش.
فک کنم دندونش شکست که دهنش پر خون شد
ولی بازم داشت نگام میکرد.
نگاش بدجوری حال آدمو میگیره...
حالم که بهتر شد،
یه آینهی جدید میخرم.
ایلیا
<< خانه