Sunday, June 08, 2003

روز. بیرونی. (نمای نزدیک)
تصویر به سرعت از روی صورت مردی می‌گذرد.

روز. بیرونی. (نمای باز)
جاده. در کنار آن تا چشم کار می‌کند صحراست.

روز. بیرونی.
مرد با لباسی ژنده به سبک و سیاق هیپی‌ها در حال راه رفتن است. در میان جاده قدم می‌زند. وسایل چندانی ندارد. کوله پشتی مانندی که آن هم شاید خالی باشد. صورتش را حالا بهتر می‌توان دید. صورتی جوان و سپید که در این لباس، مضحک می‌نماید. بی‌هدف ولی رو به جلو راه می‌پیماید.

روز. بیرونی.
پروانه! پروانه‌ای سپید که معلوم نیست از کجا راه به این بیابان برده. بی‌اعتنا به حضور جوان، در مسیر جاده با آرامش قابل توجهی جست و خیز می‌کند.
جوان می‌ایستد. شاید برای خستگی در کردن، ولی با نگاه پروانه را دنبال می‌کند. هیچ صدایی به گوش نمی‌رسد.

روز. بیرونی. (نمای نزدیک بر روی پروانه)
صدای ماشین. صدای ترمز شدید و برخورد. (چند لحظه سکوت)
صدای دوباره‌ی ماشین.

روز. بیرونی. (نمای نزدیک)
پروانه بر روی صورت جوان می‌نشیند.

ایلیا