تو نمیتونی بفهمی ترس از چشاش یعنی چی. حتی نمیتونی بفهمی که چجوری آدم مسخ نگاهش میشه. یه جوری نگات میکنه که فک میکنی اگه یه کم بیشتر نگات کنه سوراخ میشی. باسه همینم هس که مجبوری یه کاری بکنی. البته من بیشتر خشکم میزنه. هیچ کاری نمیتونم بکنم. فک کنم بیشتر به خاطر ترسه. نمیدونم. شایدم قبلنا میتونستم کاری بکنم. اما چار روزه که افتاده این جا و بوش داره همه جا رو بر میداره و من میترسم. می ترسم که چشاشو ببندم...
ایلیا
<< خانه