خسته شدهام دیگر. دل از خانه بیرون رفتن را ندارم. نشسته آن جا و از جایش هم تکان نمیخورد. از پهلویش که بخواهی رد شوی، خواب هم که باشد، سرش را بالا میکند و نگاهت میکند. زل میزند و نگاهت میکند. حال و حوصله هم اگر داشته باشد که میافتد دنبالت. هر جا بروی ردت را از بویات میگیرد و دنبالت میآید.
حالم به هم میخورد وقتی خودش را میمالد به پر و پاچهام. با آن پشم و پیلی کثیف و زشتش. سگ درست و حسابی هم که نیست. اگر تر و تمیز بود، میشد تحملش کرد. اما گَری که گرفت یا باید خلاصش کنی یا باید بیندازیش بیرون.
سگ گر را که نمیتوانستم خانه نگه دارم آخر. حالا هر چقدر هم که وفادار باشد. هر چقدر هم که دوستش داشته باشم. همه میگویند. سگ که گر شد یا باید خلاصش کرد یا انداختش بیرون. چاره هم ندارد. دوا و درمان هم ندارد. دست کم برای من ندارد.
همین جور نشست در خانه و تکان نخورد. دست آخر طاقت نیاوردم زنگ زدم به شهرداری. آخر همین جور نشسته بود و تکان نمیخورد.نمیتوانستم تحملش کنم.
داشتند که میبردندش، خیلی تقلا نکرد. فقط زل زل نگاهم میکرد. انگار که منتظر باشد من کاری بکنم. تا این که بردندش.
فردایش برگشت و نشست سر جای قبلیاش. هر روز میآید مینشیند همان جا زل زل نگاهت میکند. هر روز زنگ میزنم به شهرداری که بیایند و ببرندش ولی فردا دوباره سر و کلهاش پیدا میشود.کارم شده زنگ زدن و شکایت کردن. اوایل خوب بود. میآمدند. حالا دست به سر میکنند آدم را. اگر هم بگویند میآییم، خبری ازشان نمیشود.
حالا راحت نشسته همان جا و نگاه میکند. من هم میترسم پایم را از خانه بیرون بگذارم. کاری که به کار هیچ کس ندارد. فقط زل میزند و نگاهت میکند.
حتی میترسم خلاصش کنم. میترسم خلاصش کنم و باز هم برگردد.
ایلیا