Friday, November 28, 2003

خودآموز اصلاح صورت برای خانم‌ها


بهش گفتم "تو آزادیمو ازم می‌گیری."
گفتم "بعضی چیزا هس که تو نمی‌تونی درک کنی.
مث سیگار کشیدن، مث مشروب خوردن."
گفتم "تو نمی‌تونی جلوی آزاد بودن منو بگیری.
نمی‌تونی اگه بخوام برم جلومو بگیری."
گفتم "این حرفامو به حساب مستیم نذار.
حالیمه چی دارم می‌گم..."

گفت "آها" و
سرشو انداخت پایین و
رفت.

ایلیا


Saturday, November 22, 2003

هایکو

بر زمین می‌نشیند
و از سر می‌گیرد پروازش را؛
برگ پاییزی

ایلیا


Sunday, November 16, 2003

وایساده بودیم جلوی کافه و داشت با آب و تاب از افتخاراتش حرف می زد. از اتللو و دزدمونا و ...
حرفاش که تموم شد، هنوز حواسم به دختره بود. به یه دختر تنها توی یه کافه مردونه.

ایلیا


Sunday, November 09, 2003

امروز یه کشف مهم کردم! البته امروز امروز که نه، شاید دیروز، شایدم پریروز... این داستان "در جستجوی قطعه‌ی گم شده" مال سیلورستاین رو خوندین؟ راستیتش من تا حالا فک می‌کردم این بابا راس گفته، یعنی یه جورایی داستانه باید همینجوری تموم شه، یعنی راستشو بخوای با منطقم جور در می‌اومد.
پریروز داشتم یه کلیپ Flash تماشا می‌کردم که یه بابایی از رو داستان همین بنده خدا ساخته. ته داستان رفیقمون که می‌بینه نمی‌تونه آواز بخونه، بی‌خیال قطعه‌ی گم شده‌اش می‌شه و می‌ره دوباره دنبال قطعه‌ی گم شده بگرده... این جاس که من به شهود رسیدم!
البته خیلی ام شهود نیس. یه استنتاج ساده‌ی منطقیه. مگه نه این که دنبال قطعه‌ی گم شده گشتن، از داشتن قطعه‌ی گم شده (!) قشنگ‌تره؟ خب یعنی نمی‌شه آدم هم در حال گاز زدن یه قطعه‌ی گم شده‌ای باشه، بعد ام هنوز یه قطعه‌ی گم شده داشته باشه؟
آها! داری منظورمو می‌فهمی، ها؟! البته منظورم تعدد زوجات نیست صد در صد! نکته همین جاس:
نکته‌اش اینه که وقتی یه قطعه‌ی گم شده پیدا می‌کنی، هنوز ام یه قطعه‌ی گم شده داری. نه این که تو فقط داشته باشی، یعنی حالا دوتائی‌تون رو هم یه قطعه‌این و یه قطعه‌ی گم شده دارین.
اسم اون قطعه‌ی گم شده هه ام "سعادت"ه!

سخت شد؟

ایلیا


Wednesday, November 05, 2003

هایکو

اشاره‌ای می‌کند
و از برابرم می‌گذرد...
کفشدوزک کوچولو!

ایلیا


Sunday, November 02, 2003

حالشو ندارم یه مقاله‌ی تحلیلی انتقادی خبری سیاسی اجتماعی ... درباره‌ی بازار کار ایران بنویسم. فقط همینش بس که از کارفرماش تا کارمندش همه الاغن. یا دارن جیب هم دیگه رو می‌زنن، یا زیرآب همدیگه رو. یه معیاری ام هست برای سنجش کارآیی افراد با واحد دستمال بر ساعت...

دلم خنک نمی‌شه که این جوری!

ایلیا


Saturday, November 01, 2003

هايكو

سپيده را
تماشا مي‌كنم آرام آرام.
شب است هنوز...

ايليا